19 فروردین 1401

ساخت وبلاگ

امکانات وب

شنبه بیستم فروردین ۱۴۰۱

باورم نمیشه باورم نمیشه تو این مدت اینهمه اتفاق افتاده باشه به تو هم بگم باورت نمیشه نمی دونم از کجا بگم از کجا شروع کنم از جدید ترین انفاق یا از دور ترین

اول این رو بگم که بهمن قار بود برم مسافرت برای اولین بار مجردی به بابام گیر داده بودم که منو ببر مسافرت این سه روزی که آف گرفتم بابامم از دهنش در رفت و گفت خودت برو اصلا همین شد که دیگه ول نکردم من و همه چی داشت اوکی میشد و من کلی آف جور کردم پشت سر هم و هاستل رزرو کردیم با فرناز همش داشتم کمکی میرفتم و جر میخوردم ولی به عشق سفر اصفهان تحمل میکردم عاح چقدر ذوق داشتم تا اینکه چند روز قبل از سفر کرونا گرفتم. به کس نگفتم ولی این کرونا رو نه از تو بیمارستان بلکه از خونه گرفتم از خونههههههههه ینی بعد اون همه کار کردن تو بخش کرونا کرونا نگرفتم بعد از اون همه سرفه ای که تو صورتم زدن اد باید قبل از سفر کرونا میگرفتم هعی

یادمه از شبکاری برگشته بودم و فک میکردم حالت تهوع و بدن دردم از خستگیه و گوش دردم از کش ماسکه نگو کرونایه خوابیدم و بعد دو ساعت بیدار که شدم حس کردم دارم میمیرم تپش قلب تب تعریق سردرد بدن درد چشم درد عاح گفتم این قطع به یقبن کرونایه چون شیفت بعدیم لانگ بود گفتم نمی تونم برم گفتم عمرا نمیرم لاصه افتادم دنبال کارای استعلاجی رفتم بخش به بوکانیان گفتم فعلا دو روز استعلاجی هستم بماند که اول من رو محل نذاشت من بزور خودم رو سرپا نگه داشته بودم بعد اومد رید بهم جلو اون همه آدم جلو همههههههههه مرادزاده طاهر خانی سلیمی چگینی چقد حس حقارت داشتم اون لحظه تر زد به کل قواره م که اینجا 6 روز خودتو آف کردی دوروزم میخوای بری استعلاجی من بگم این نیرو  چرا این همه رفته گفتم مسافرت دارم میرم گفت مسافرت گفتم الان ک مریضم نمی تونم برم گفت تو این کرونا چه مسافرتی مگر ما آدم نیستیم خلاصه گفت و گفت و گفت مگه بس میکرد منم حالم خراب بود فقط میخواستم برم خونه گفتم الان چیکار کنم گفت درستش کن عاح بماند که با چه بدبختی اون آف ها رو جور کرده بودم عی خدا  خلاصه که اونا رو درست کردم و رفتم تست کرونا دادم از لجش و 5 روز از شانس گوه من استعلاجی شدم واسه همه 7 روز بود به من ک رسید شد 5 روز و نگم از بعدش نگممممممممم

نگممممممممم که بعدش آف های من شروع میشد بعد از استعلاجیا و خانم  4 تا شیفت با بیرحمی فرو کرد بهم 4 تااااااا دوتا بیشتر از شیفتایی که بچه ها برام اومده بودن چقدر گریه کردم سر این موضوع چقدر ازش کینه بع دل گرفتم بابت این کارش ولی شاید بائرتون نشه از چیزی که الان میخوام بگم

این آدم الان مرده دیگه زنده نیست خیلی ناراحت شدم از مرگش خیلی زیاد و زندگی خیلی عجیبه باورم نمیشه هنوز که اون آدم دیگه نفس نمیکشه 28 اسفند آخرین باری بود که دیدمش و چقدر خوشحال بودم که 14 روز نمی بینمش و این 14 روز تبدیل به ابدیت شد 

بائرنکردنیه که چطور کار دنیا اینقدر عجیب میتونه پیش بره که بوکانیان با اونهمه دبدبه و کبکبه الان زیر خروار ها خاکه و اینکه دیگه اون ناراحتی هایی که ازش داشتم برام معنا نداره و حتی دلم میخواد میموند حتی به قیمت اینکه هر روز بخواد برینه بهم

چی میشع گفت تمام حرفا و رفتار های اخرین روزمون تو خاطرم ثبت شده تمام حرف هاش 9 ماه زمان زیادی نیست ولی وقتی همش سرکار باشی زیاد دیدمش بوکی رو بعضی وقتا عاشق مسخره بازیاش میشدم هربار منو دعوا میکرد ناراحت میشدم مدل راه رفتنش جلو چشممه اینکه همیشه صبا دوبار سلام میکرد بعد میپرسید چندتا مریض داریم و بعد دستکش می پوشید و میگفت قارایی بری سر تحویل 

اون آدم دیگه نفس نمیکشه دیگه وجود نداره رو زمین و همش 40 سالش بود هنوز نا باوری اون لحظه ای که بهم گفتن مرده رو حس میکنم 

عجیب و غریب بود کار عجیب روزگار رو بگم

قرار بود بره اورژانس و من و یه تعداد از بچه ها رو ببره چقدر استرس داشتم بابت این موضوع چقدر نگران بودم ی روز الهه بهم گفت ببین کیمیا تو نمیدونی تا 14 فروردین چه اتفاقی قراره بیفته پس الان الکی جوش نزن راست میگفت ولکی کی فکرش رو میکرد اینجوری رقم بخوره اینجوری بشه که نرم اورژانس

راجب اپدیت کراش هم بگم از حالت کراش در اوده دیگه هیچ حس خاصی ندارم بهش خیلی هم عالی

درباره من...
ما را در سایت درباره من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faraway26 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 20:32