13 مرداد 1401

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۱

خب

سلام نمیدونم حتی از کجا شروع کنم اول بگم که این دختر خانم که میبینین با یه حرکت ایمپالسیو رفته یه گربه گرفنه که گربه مشکل پوستی داره و حالا بهش وابسته شده و نگران و درگیر دا درمونشه

واقعا کسخلیت م گاهی به حدی میرسه که خودمم برگام میریزه فک کن بری با دوستات بیرون و 4 تا دختر کسخل با یه گربه برگردین حالا منم و این گربه که فکر میکنم علی رغم مشکل پوستی ش که قابل سرایت به انسان هم هست بله درست شنیدین قابل سرایت به انسان هستش و من رو هم در گیر کرده و من برای اینکه بقیه بهم نخندن به کسی هنوز نگفتم

البته که مامانم میدونه و خر لحظه بابتش منو فحش کش میکنه و میگه میبینی کیمیا واسه همینه نباید تنا زندگی کنی تو کسخلی بیش نیستی چون

خلاصه که الان گرفتار یه گربه مریضم که عاشقش هم هستم و نمی تونم ازش دل بکنم

اینقد کیوته دلم میخواد بچلونمش

و اینکه این چند ماه گذشته درگیر بیماری پدر بزرگ بودن و خب بیماریش ترمینال هستش کنسر فاکینگ کلون و خب دیدنش تو این شرایط خیلی سخته من یه پوسی هستم و از دیدنش اجتناب می کنم چون میترسم اون تصویری که ازش داشتم خراب شه البته حالا که یکساله تو بیمارستان کار میکنم میدونم چی انتظارش رو کیکشه و این خیلی تلخه یخورده هم دل سنگ شدم نمیدونم شاید بودم شاید مامانم اینا راست میگفتنولی خب من آدمی با روحیات خیلی حساس م نمیدونم چجوری دل سنگ شدم

منی که بعد از یکسال کار کردن تو بیمارستان هنوز وقتی مریضا م اکسپایر میشن گریه میکنم براشون نمیدونم گیج شدمم خودمم

و اینکه خیلی نسبت به همه آدم گارد پیدا کردم و بعضی وقتا میخوام همه رو بکشم همه رو مخمن و قاعدتا من رو مخ همم چون مدام دارم غر میزنم

و اینکه برای ان امین بار برنامه ریختم که برم بهنام رو ببینم و برای انمین بار کنسل شد نمیدونم چی فک کردم که گفتم مامانم اینا میذارن برم شمال باهاش  وقتی نصف شب تصمیم میگیرم این اتفاق میفته 

خلاصه که خیت شدم و ضایع و منتظرم بهنام بیاد اینجا پیشم واقعا یکسال لانگ دیستنس بودن کم نیست یکسال و دو ماه نمیدونم این بشر تو من چی دیده واقعا نمیدونم و نمی تونم درک کنم چرا دلش برا من تنگ میشه من هیچ چیزی ندارم و این خیلی اذیتم میکنه میدونی ازش خوشم میاد واقعا برای منم جای تعجب داره که یکسال و اندی بخوام یه رابطه لانگ دیستنس رو ادامه بدم و وای از پی وی من و بهنام واقعا یکی بیاد چتای من و اونو بخونه با هودش میگه کیمیا هم؟ :))))))))))))))) پسر باحالیه دوسش دارم در واقع خیلی دوسش دارم که تا اینجا پیش اومدیم چیزی که دوس ندارم خودمم از خودم واقعا متنفم حالا هی اون بیاد بگه کیمیا تو خوشگلی من تورو همونجور که هستی دوس دارم فلان بیسار نمی تونم پذیرای این حرفاش باشم چون اول از همه خودم باید دوس داشته باشم خودمو و اون خیلی از من بهتره از لحاظ چهره و درامد و هرچقد هم بیاد بهم بگه نه تو هم خیلی خوبی تو هم خوبی هایی داری که من عاشقش شدم باز به خوردم نمیره

نمیدونم چیکار کنم فقط باید همو از نزدیک ببینیم تا رابطه مون لول آپ شه و از اونجا به بعد باید دید چی پیش میاد خیلی جالبه که اون میگه من همش از تو پیش مامانم حرف میزنم بر عکس من م هرچقدر هم با مامانم نزدیک باشم نمی تونم راجب بهنام باهاش صحبت کنم نمی دونم تک و توک تو خونه بهش اشاره میکنم ولی نه خیلی و اخیرا هم ازش صحبتی نکردم

از بهنام بگم این پسر دوست داره با من وقت زیادی بگذرونه ولی من به عنوان یک آدمی آنتی سوشال و منزوی فقط ی زمان محدودی میتونم وقت بگذرونم حتی اگ عشق زندگیم باشه و میدونم این موضوع اذیتش میکنه ولی اگه یچیز رو به خودم فورس کنم ازش زده و متنفر میشم مثلا اگه به خودم فورس کنم تایم بیشتر با بهنام بگذرونم ممکنه ازش متنفر شم چون به عنوان وظیفه بهش نگاه خواهم کرد 

رابطه من و بهنام خیلی پیشرفت کرده تو این یکسال کاملا واضحه جنس رابطه مون از دوس دختر دوس پسری آکووارد خارج شده و بیشتر با هم احساس رفاقت میکنیم و این چیزیه که دوس دارم راجب رابطه مون

نمیدونم صحبت راجب بهنام بسه

امروز مائده یه حرف تاکسیک زد که تا یکی دو ساعت حالم رو خراب کرد دختره بیچ و باعث شد بیشتر احساس پوچی کنم

از چند رو اخیر بگم که من از حدود ی هفته پیش احساس ضعف و مریضی میکردم و خب مریض بودم شب اول من بودم و پریسا و برخی دیگ از دوستان که خانم پریسا هم مریض بود و شروع کرد چسی اومدن که مریضم و فلان و بهمان و منم مسکوت نشسته بودم به مریضی خودم می اندیشیدم که یک هو همکارام گفتن بهش برو خونه

منم داشتم فقط نگاه میکردم و لعنت میفرستادم چون میدونستم خوئم مریض بیشتر نمی تونم کاور کنم و فرستادن اون جیندا خانم به خونه ینی مریض بیشتر برای من و من هیچ من نگاه به امید اینکه خودش شعورش برسه و بمونه

و اره درسته منم تعارف کردم بهش بره چیکار میکردم خب همه داشتن میگفتن برو من چی بگم اون وسط و نگم که چه شیفت عنی از آب در اومئ اسهال از در و دیوار میریخت و من بودم و مراد زاده که باهاش قهر بودم ات دت تایم

من از ضبش به پریسا گفته بودم کخ من هم حالم بده و پریسا یهو موقع رفتن گفت که این بدبخت هم حالش بده و من واقعا حالم بئ بود گلوم اندازه یه فندق ورم ذاشت که حتی ابم ازش نمی رفت پایین و خلاصه کنم خانم مراد زاده گفت حالت خوب نیست بشین و کارای نشستنی انجام بده و پشمهای منه که اونجا فر میخوره:)))))))))))))))))) نزدیک یک ماه بود حتی سلام هم به هم نکرده بودیم و رو در رو دریغ از یک کلمه

خدایی تا خود صب با هم جر خوردیم ینی نگم چ شیفت عنی بود از در و دیوار مریض میبارید میرفتی دسشویی برینی مریض میومد

خدارو شکر گذشت 

ولی من همچنان مریض بودم و شیفت بعدی لانگ کیری 

اوف اوف اوف

یکدور هم اونجا پاره شدم پارهههههههههه ها دو بار تا عصر مریض اینتوبه کردیم و من همچنان مریض اها اینو بگم کف گفتن عصر شیفت عصر یکی بره کمکی حالا تو شیفت عصر 4 نفر لانگیم و خب لانگا رو نمی فزستیم و اینجوری بود که قارایی گفت یا کیمیا بره یا پوری که پوری شیفت تک بود وخب اول من جا خوردم که چرا من برم و اونی که شیفت تکه بره و خب پوری دوست منه و برا من فرقی نداشت تا اینکه پوری به خلیلی در پی وی گفته بود که من نمیرم کمکی و من اینجوری بودم که این بپ خانم میدونه مریضم من و لاااانگ و بقیه هم ازش با سابقه تر باز میگه من نمیرم؟ و من نا امید شده بودم و گفتم جهنم من میرم واقعا هم دوس داشتم من برم چون از در  و دیوار اسهال میزد بیرون

ولی خب خانم اومد و گفت من نمیذارم کیمیا با این حالش بره و خب گاد سیود آس :)))))))))) چون میدونستم من قراره برم تو فاز افسردگی و نا امیدی که این خانم نتونسته غرور سابقه بالایی بودنش رو کنا بداره و دوباره سورپرایزم کزد وقتی گفت فردا عصر ت م من میام و لانگ میشم بتمرگ خونه و استراحت که

گل از گلم شکافت:))))) و اینجوری شد که هشتم نرفتم شیفت در خانه ماندم و به استراحت خود رسیدم وپس فردا شب کار بود تا اینکه دیدم

درباره من...
ما را در سایت درباره من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faraway26 بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 20:32